0.0از 0

جادوگر و دختر ساده لوح

  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب
روزی جادوگر به خانه ی آنها رفت و به دختر گفت برای اینکه تنها نباشی به درختی بنام چیکو احتیاج داری.
دخترگفت:
این کار را از چه کسی بخواهم؟ او گفت: از برادرت. شب که پسر از شکاربرگشت دید خواهرش در را باز نکرد. رفت به داخل خانه و دید خواهرش با ناراحتی کنج خانه نشسته است...