امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
17,550
خرید
115,000
10%
103,500

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب نه آبی نه خاکی

کتاب نه آبی نه خاکی بر اساس خاطرات و یادداشت های شهید سعید مرادی است که سال ها پس از شهادتش احیا و بازنویسی شده است. شهید سعید مرادی در مورد یادداشت های خود چنین می گوید: من با نوشتن این دفترچه یا اصولاً نوشتن خاطرات، به آرزویی پاسخ می دهم که نویسندگی است. حالا اگر نفس پروری است، باشد. البته نیست، چون می گویند برای نویسنده شدن هم باید سختی کشید همان طور که برای کشتن نفس باید سختی کشید. پس نوشتن هم عین نفس کُشی است، به خصوص اگر حدیث نفس باشد. شنیده ام حدیث نفس هم برای خودش یک جور تکنیک است. 

نمی دانم این تکنیک چه فلسفه ای را با خود به همراه دارد، اما من خودم نفسم را با این فلسفه حدیث می کنم که آن را به چنگ آورم یا در چنگ گیرم.  یعنی می توانم؟ یاد محبّی به خیر، و درجاتش بالاتر. می گفت: «استعداد تکلیف میآورد. تو باید بنویسی. خدا این استعداد را در اختیارت گذاشته، پس باید بنویسی. کدام آدمی است که چشم داشته باشد و با آن نبیند؟ استعداد هم همین است. باید به کارش گرفت ... » 

از بعد از شنیدن این حرف، نوشتن در من حتی در حد ثبت وقایع به احساسی خوش بدل شد. گاهی دلم می خواهد به آن بنازم هر چند می دانم این تلنگر نفس است، و چقدر ابلهانه! من استدلال محبی را اینطور تکمیل می کنم که مگر چشمان قشنگ، قشنگتر می بینند؟ مسلم است که نه. او هم همان طور می بیند که چشمانی که قشنگ نیست. و کدام چشمی قشنگ نیست؟ ماجرای پیدا شدن دفترچه یادداشت شهید سعید مرادی تا چاپ شدن خاطرات و اصرار خود شهید به این مهم داستانی خواندنیست.

گزیده کتاب نه آبی نه خاکی

قیامتی برپاست. تیرهای مستقیم و گلوله های تانک مدام به دپوی خاکریز اصابت و کوهی از گرد و خاک را به هوا بلند می کنند.دژ از دو خاکریز بلند تشکیل شده که بچه ها به دلیل فشار شدید دشمن و کوتاه شدن ارتفاع خاکریز اول که هفت هشت متر با خاکریز دوم فاصله دارد، به پشت خاکریز دوم پناه آورده اند. زمین یک لحظه از لرزش باز نمی ایستد. صورت بچه های دژ پشت لایه ضخیمی از دود و گرد و خاک پنهان است. اما لبخند استقبالشان
برجاست. از نگاه ها به خود می فهمم که وقت نوشتن نیست ...

مچ شیطان را گرفتم. کجا؟ در محل نفس! حالا می فهمم چرا مدام طلب می کنم که هر چه زودتر شهید شوم. برای اینکه تحمل خستگی را ندارم. برای اینکه زیر بار هر گلوله آر پی جی که به نظرم پنجاه کیلو می آید، دارم از پا درمی آیم. برای اینکه نمی خواهم تشنگی را تحمل کنم. و یک کلام: برای اینکه  زرنگ تشریف دارم. کجا آقا؟ بایست بجنگ. وقت برای شهادت زیاد است، اما وقت برای شکار تانک های دشمن کم. نمی بینی با چه سرعتی پیش می آیند؟ نمی بینی بروبچه هایی که ساعت ها پیش از تو در اینجا بوده اند و جنگیده اند، همچنان می جنگند و تشنه لب به این سو می دوند تا گلوله آر پی جی بردارند و به آن سو می دوند تا تانکی را شکار کنند؟

صفحات کتاب :
230
کنگره :
PIR8223‭‬ ‭/و44‏‫‭ن92 1390‬
دیویی :
8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
2‎4‎0‎7‎6‎0‎3‬
شابک :
978-600-175-196-7
سال نشر :
1390
شابک دیجیتال :
978-600-03-1439-2

کتاب های مشابه نه آبی نه خاکی